سریال عشق از نو قسمت ۱۲۶ Açıklama
سریال عشق از نو قسمت 126
Meshki Turkido12 görüntüleme27 Tem 2021
سریال عشق از نو قسمت 126 دوبله فارسی
کانال تلگرامی:
آدرس کانال مشکی ترکیدو
...
داستان قسمت آخر سریال عشق از نو. بچه فاتح و زینب زنده میماند؟
داستان قسمت آخر سریال دکتر معجزهگر. علی و نازلی عروسی میکنند.
بیرول پیش مریم و یادگار است و آیفر هم که شنیده شاه زی به او علاقمند است مدام میان صحبت های انها از بیرول در مورد هدفش برای آینده و ازدواج می پرسد! بیرول که جا خورده فورا آنجا را ترک می کند.
وقتی زینب پیش فاتح است، همان دختر با افاده وارد اتاق می شود و می گوید که اسمش جانسو و دختر جهان است و به نوعی رئیس شرکت محسوب می شود! زینب از رفتار او حرص می خورد اما چیزی نمی گوید. ساعتی بعد جانسو بدون در زدن وارد اتاق زینب می شود و وقتی زینب به او اعتراض می کند جانسو می گوید: «اینجا اتاق منه! پاشو برو واسه خودت یه میز پیدا کن! » زینب که اعصابش بهم ریخته از اتاق خارج می شود و این را به فاتح می گوید. فاتح برای لحظه ای عصبانی می شود اما زینب از او می خواهد کاری به کار جانسو نداشته باشد و فاتح هم در آغوشش می گیرد که جانسو انها را می بیند و می گوید: «جا پیدا نکردین؟ پس کی به کارا میرسین؟! » و پرونده ای روی میز فاتح می کوبد و می رود! زینب انقدر از دست او عصبانی می شود که می گوید: «باید زودتر از دست این دختر خلاص شیم! »
شاه زی با کمی تحقیق متوجه می شود که این مغازه ی کیک پزی را حیدر برای آنها خریده. فادیک که این را می شنود بهم می ریزد.
جانسو با دیدن اورهان با عشوه مقابلش می رود و مشغول صحبت با او می شود که همان موقع سلین از راه می رسد و اورهان او را همسرش معرفی می کند. جانسو زیرلب غر می زند: «یه مرد مجرد هم اینجا پیدا نمیشه! »
مقدس چند نفر از بیمارها را دور خودش جمع می کند و نقشه ی فرار را مقابلشان می گذارد و از انها می خواهد تا کمکش کنند که با هم فرار کنند و چندین بار مراحل فرار را توضیح می دهد اما انها هربار نمی فهمند و مقدس از شدت عصبانیت جیغ می زند!
شب که اورهان و سلین برای شام به خانه ی فاتح و زینب می روند، فاتح برخلاف همیشه خیلی خوش برخورد است و این باعث تعجب انها می شود تا اینکه بالاخره فاتح به آرامی می پرسد: «در مورد مناقصه ای که میخواین شرکت کنین بهم بگو آبجی جون! » سلین که منظور او را متوجه شده می گوید: «من الان فهمیدم قضیه این شامو! عمرا! » فاتح که عصبانی شده او و اورهان را از خانه بیرون می کند!
جواد به در خانه ی آیفر می رود و با عصبانیت می گوید که نامزدی و حلقه ای که به شاه زی داده بخورد توی سرش و این رابطه را دیگر نمی خواهد. آیفر هم بعد از رفتن او خوشحال می شود و می گوید: «اخیش! قرار بود خودم بهش بگم حالا یه باری از رو دوشم برداشته شد! »
صبح زود فاتح اورهان را صدا می زند و با ملایمت به او می گوید که برای آینده ی شرکت و خانواده شان باید از سلین در مورد پولی که برای مناقصه وسط گذاشته اند بپرسد. اورهان مضطرب می شود و می گوید که نمی تواند همچین کاری با زنش بکند و فاتح عصبانی می شود!
سلین پیش پدرش می رود و در مورد فاتح و مشکلی که در شرکت برایش پیش امده می گوید و اضافه می کند: «بابا جون ما که به این مناقصه نیازی نداریم. میتونیم اونو به شرکت داداش اینا محول کنیم. تازه شرکت اونا نوپائه و کلی به این کمک احتیاج دارن. » فهمی فکری می کند و می گوید: «اگه دستی دستی این کارو کنیم اعتماد به نفس داداشتو خرد کردیم. باید به یه طریقی از این مناقصه بیرون بیایم که فاتح هم فکر کنه خودش برنده شده. » سلین خوشحال می شود و وقتی با اورهان برای ناهار بیرون می روند، اورهان در مورد مناقصه از او می پرسد، سلین هم که کاملا متوجه شده اورهان از طرف فاتح مامور شده تا این سوال را بپرسد، به راحتی مقدار پولی که وسط گذاشته اند را به اورهان می گوید و اورهان هم آن را به گوش فاتح می رساند. فاتح خیلی خوشحال می شود و زینب و اورهان را با هم در آغوش می گیرد!
وقتی حیدر پیش شوکت است، دختران آیفر سر می رسند و با دیدن حیدر می گویند که اتفاقا دنبال او میگشته اند. شوکت که نمی خواهد معلوم بشود او در مورد حیدر چه چیزهایی گفته، فورا به بهانه رفتن به دستشویی انها را تنها می گذارد!
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت