دنبال عشقت در جهنم، توی این کابوس میگردی؟
اینجا که مردم روی بغضت چشم میبندند؟!
مخفی بکن در پشت پلکت چشم خیست را
این شانهها هرگز به دنبالت نمیگردند
اینجا برایت شانهای خالی نخواهد شد
آن بیستونِ عشق در افسانهها مُرده...
از ما چه میخواهی ببین بانو! گرفتاریم
حتّی خدارا دیو در ایران ما خورده
له میکنند از ریشه احساسات پاکَت را
فرهادها در عصر ما محبوس و در بندند
در قرنِ بیاحساسِ ما جایی برایت نیست...
اسطورهها با قصّههاشان خودکشی کردند
از گرگ و خفّاشان خونآشام میگویم
آهوی معصوم تو را در بیشهاش کشتند
عاشقکُشی را هم بلد هستند کفتاران
فرهاد را در کوهها با تیشهاش کشتند
برگرد در منظومهات! دنیای ما سرد است
ما سالها در زیر بهمن در زمستانیم
بیش از چهل سال است فروردین نمیآید
بیش از چهل سال است در زندانِ شیطانیم
افسانه بودی سالها در قصّهها بانو!
اینجا چه میخواهی در این دنیای وارونه
بگذار تا شیرین بمانی پیش فرهادت
از شرّ انسانهایی از فرزند بوزینه
این قصهیِ ما نیست در کابوسِ بیرحمی
مارا رها کن توی دنیایی فلاکتبار
ما را رها کن تا بمیریم از غمِ غربت
بگذر از این دنیای وحشی و خشونتبار
باور کن اینجا میکشند افسانههامان را
پرواز کن با بالِ موهایت رها در باد...
ما را رها کن تا به عصرِ خویش برگردی
این بیستون، این تیشه، این هم عشقتان: فرهاد
.
مهدی خدابخش
اینستاگرام من
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت