غزل 5 حافظ - دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را

دل می‌رود زِ دستم صاحب‌دلان خدا را دردا که راز ِ پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد ِ شُرطه برخیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را ده روزه مهر ِ گردون افسانه است و افسون نیکی به جا یِ یاران فرصت شمار یارا در حلقه‌یِ گُل و مُل خوش خواند دوش بلبل هاتِ الصَّبوحَ هُبّوُا یا اَیُّها السُّکارا ای صاحب ِ کرامت، شکرانه‌یِ سلامت روزی تفقُّدی کن درویش ِ بی‌نوا را آسایش ِ دو گیتی تفسیر ِ این دو حرف است: با دوستان مروت؛ با دشمنان مدارا
ویدیوهای مرتبط