تصنیف دوش دوش محمدرضا شجریان

دوش، دوش، دوش که آن مه‌لقا، خوش‌ادا، با صفا، با وفا از برم آمد و بنشست، خدا بُرده دین و دلم از دست باز، باز، باز مرا سوی خود، می‌کشد، می‌برد، می‌زند با دو چشم، با دو چشم مست، خدا ابرویش، ابرویش پیوست آتش اندر دلم بر زد، جانم ای دل، جانم ای دل زان رخ همچو آذر زد، جانم ای دل، جانم ای دل سوخت همه خرمنم، یکسره جان و تنم کشته‌ی عشقت منم، ای صنم، بد مکن بیش از این ظلم بی‌حد مکن، جانم بیش از این ظلم بی‌حد مکن آتش اندر دلم بر زد، جانم ای دل، جانم ای دل زان رخ همچو آذر زد، جانم ای دل، جانم ای دل سوخت همه خرمنم، یکسره جان و تنم کشته‌ی عشقت منم، ای صنم، بد مکن بیش از این ظلم بی‌حد مکن، جانم بیش از این ظلم بی‌حد مکن