چله گاه

من به آغاز زمین نزدیکم. نبض گل‌ها را می‌گیرم. آشنا هستم با، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت. روح من در جهت تازه اشیا جاری است. روح من کم سال است. روح من گاهی از شوق، سرفه‌اش می‌گیرد. روح من بیکار است: قطره‌های باران را، درز آجرها را، می‌شمارد. روح من گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد. من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن. من ندیدم بیدی، سایه‌اش را بفروشد به زمین. رایگان می‌بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ. هر کجا برگی هست، شور من می‌شکفد. بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سَیَلان بودن. مثل بال حشره وزن سحر را می‌دانم. مثل یک گلدان می‌دهم گوش به موسیقی روییدن. مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم. مثل یک میکده در مرز کسالت هستم. مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش‌های بلند ابدی. تا بخواهی خورشید، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر. من به سیبی خشنودم و به بوییدن یک بوته بابونه. من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم. من نمی‌خندم اگر بادکنک می‌ترکد. و نمی‌خندم اگر فلسفه‌ای ، ماه را نصف کند. من صدای پر بلدرچین را می‌شناسم، رنگ‌های شکم هوبره را، اثر پای بزکوهی را. خوب می‌دانم ریواس کجا می‌روید، سار کی می‌آید، کبک کی می‌خواند، باز کی می‌میرد، زندگی رسم خوشایندی است. زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ، پرشی دارد اندازه عشق. زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. زندگی‌ جذبه دستی است که می‌چیند. زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است. زندگی بعد درخت است به چشم حشره. زندگی تجربه شب پره در تاریکی است. زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد. زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می‌پیچد. زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست. خبر رفتن موشک به فضا، لمس تنهایی «ماه»، فکر بوییدن گل در کره‌ای دیگر. زندگی شستن یک بشقاب است. زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است. زندگی «مجذور» آینه است زندگی گل به «توان» ابدیت، زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما، زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفسهاست. هر کجا هستم، باشم، آسمان مال من است. پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است. چه اهمیت دارد گاه اگر می‌رویند قارچ‌های غربت؟من به آغاز زمین نزدیکم. نبض گل‌ها را می‌گیرم. آشنا هستم با، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت. روح من در جهت تازه اشیا جاری است. روح من کم سال است.