وانشات جیمین"موچی شیرین من"پـ۸

رفتیم کافه، خیلی برام آشنا بود! همه دور هم نشستیم. همه صبحونه میخوردن بجز من و کوک خیلی حس بدی داشتم، انگار نسبت به همه متفاوت بودم. به کوک اخم کردم ولی سعی کرد نادیده بگیره. این دفعه سعی کردم صداش کنم: کوک! پیست! کوک! اما بازم محل نداد. یکی از دستمال هارو در آوردم مچاله کردم و پرت کردم طرفش ولی بازم محل نداد. عصبی شدم دستمو کوبیدم رو میز: کوووووککککک! برگشت نگام کرد: بله؟ چته؟:/ همه برگشتن نگام کردن. چشمامو محکم بستم و نفس عمیقی کشیدم، بعد چشمامو باز کردم و گفتم: بیا بیرون کارت دارم! رفتیم بیرون از کافه، بهش گفتم: کوک! گفت: ها؟ چته؟ عاشقم شدی؟:/ گفتم: نخیر دیوونه! عاشق چیه تو بشم:/(نویسنده: عاشق چیش نشی خر شانس:/) چرا به من صبحونه دادی بخورم؟ گفت: به خوردت که نداذم خودت خوردی! من همیشه جدا از بقیه صبحونه میخورم. گفتم: آره ارواح شیکمت! بگو بینم چه نقشه ای تو کلت داری! گفت: خب باشه! راستش میخواستم بیارمت اینجا که بهت یه هدیه بدم! با تعجب گفتم: هدیه؟ گفت: آره! واست لامبورگینی خریدم! اوناهاش! اونجاس نگا کن! با دقت جلومو نگا کردم که با انگشتش زد رو دماغم و گفت: چقدر زود باوری کوچولو! من چرا باید واسه تو سوپرایزی داشته باشم؟ اگه داشته باشمم مخفیانه بهت نمیدمش جلو همه میدمش تا چشم همه مخصوصا اون جیمینِ رودار دراد:/ گفتم: اه! اصن بیخیال! تقصیر منه که با تو میخواستم حرف بزنم(نویسنده: بچه پرو فک کرده کیه:/) برگشتم داخل دور همگی و بلند گفتم: بچه ها هرچی خوردید بسه من دلم بستنی جیپانجی میخواد!! همه تعجب کردن جیمین گفت: خب من برات میخرم! بلند شد و رفت! همه منتظر موندن بعد از چند دیقه جیمین برگشت و بستنیو گذاشت تو دستم: بفرمایید! و ازون لبخنداش زد که دل همرو آب میکنه! منم ازش تشکر کردم. توی راه هم موچی دیدیم و من رفتم موچی بخرم که دیدم جین برای هممون خریده! بازم تشکر کردم، دیگه خجالت زده شدم و تا هتل هیچی نخواستم. به هتل که رسیدیم لواشک فروشی دیدم رفتم برای خودم بخرم که جیمین تهیونگ گفت بسپارش به من:/ بعد رفتم پیششون و گفتم:بچه ها واقعا ببخشید این عادت ماهیانه ی من بد تو زحمت انداختتون:/ جیمین: زحمت چیه ما برای.. یهو یکی جیغ زد: واایی جییمیین بچه ها بیااایددد و آرمیا افتادن دنبالمون، داشتم ازشون فرار نیکردم که یهو افتادم و پام گیر کرد توی چاله! اه این از کجا پیدا شد _پایان پارت_