به فراموشی بیشتری نیاز دارد درختی که می سوزد در شومینه ماهی‌ای که خورده می‌شود بر میز شام و پیراهن ابریشمی که زنم پوشیده است زنم که با پوشیدن هر پیراهن چیزهای بیشتری به یاد می آورد پیراهنی که برای اولین بار در آن بوسیده شده پیراهنی که در آن گریسته است پیراهن آبی اش که هر بار می پوشد از دهانش صدای دریا می آید پیراهن شب اش که هر ساعت از روز بپوشد شب می شود و هر ساعت از شب اتاق را روشن می کند‌ من اما گوزنی هستم که پوستم را پوشیده ام پوستم پیراهن من است پوستم زنی زیبا را گرم نگه می‌دارد مردی تنها را گرم می‌کند آن‌قدر گرم که به کافه می‌روند قهوه می‌خورند گرم حرف می‌شوند آن‌قدر گرم که به خانه می‌روند زن پالتوی پوستش را بیرون می‌آورد مرد کت چرمش را رها می‌کند در گوشه‌ی اتاق پوستم با پوستم همه چیز را میبینم! گوزنی که پیراهنم را پوشیده از لیوانم چای می‌خورد و در تختم می‌خوابد از خواب پریده است می‌آید روبرویم می‌ایستد روبروی من که سرم بر دیوار اتاق است می‌گوید: به فراموشی بیشتری نیاز دارم خواب می دیدم جای مان عوض شده است! عوض می‌شویم با مرگ آن‌قدر که کسی از زندگی به یادمان نمی‌آورد به فراموشی بیشتری نیاز دارم پارکی در شهری مرزی‌ام که قبل از این میدان مین بوده است می‌ترسم هر کس را در آغوش بکشم هزاران تکه شود! | محمد عسکری ساج | #محمد_عسکری_ساج ( شعرخوانی محمد عسکری ساج در انجمن شعر آیینه ) Telegram.me/Sajpoem

پاسخ به

×