#غزل #شعر گذشت عمر و نشد هیچمان  ز عشق توحاصل بجز سیاهی داغی نشسته بر دل غافل! هزارمرتبه گشتیم خاک راه و نگردید پری رخا به سوی ما نگاه پاک تو مایل! هزاربادیه رفتیم و باز اول راهست که جای عشق نباشد به راه و رسم منازل! مرا به غمزه بکشتی و باز در سرم اینکه کشد مرا به قیامت دوباره حضرت قاتل! خوشا به حال کسی که بود قتیل نگاهت شود لطیف ترین روضه تمام مقاتل مبر گمان که پس از مرگ هم بر آن دل شیدا کند توالی دوران نشان عشق تو زایل مگو که عالم دهرم! به درس عاشقیش رو که طفل هیچ ندانی در این قبیل مسائل غریق بحر نگاهش نخواهد این که ببیند رهایی از دل امواج عشق و صورت ساحل! مخواه امین که بگویی حدیثی از سر زلفش که شرح عشق محال است و لفظ حجت باطل!

پاسخ به

×