... «ابتدا گمان کردم که عاشق شمال ایرانم. بعد آن‌گاه که سراسر کناره جنوب و جزایر جنوب را دیدم، دیدم که عجب بهشتی است این باغ بزرگ باورنکردنی، و وقتی به قلب کویر رفتم، دیدم عجب جادویی ‌ست درین خاک، وقتی به قله‌ها صعود کردم، دیدم عجب رفعت و شوکتی دارد این سرزمین دردمند. آن‌وقت دانستم که نه کرمانی‌ام، نه آذرباییجانی‌ام، نه گرگانی، نه ترکمن. ایرانی‌ام و آواره عاشق.» از همین جملات نادر ابراهیمی میشه فهمید که موتور محرکه‌ای که باعث می‌شد تا بدون وقفه کار کنه و بنویسه چیه؟ «عشق» بود که اون رو به جلو می برد. البته نه فقط عشق به دیگری. عشق به دیگری، به وطن و به خدا. عشق به وطن در درونش موج می زد. اون کسی بود که تونست مؤسسه غیرانتفاعی ـ غیردولتی ایران‌ شناسی رو تأسیس کنه و برای این کار، هزینه و زحمت‌های زیادی کشید. از سفر تا تهیه فیلم و عکس و اسلاید از سراسر ایران و بایگانی کردن اون‌ها. نادر ابراهیمی داستان «سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن» رو نوشت و بعدا سریالی رو هم براساس همین داستان ساخت. داستان درباره دو نوجوون بود که به نقاط مختلف ایران سفر میکردن و... محمد نوری برای این سریال ترانه ای خوند که برای همیشه موندگار شد. ترانه ای که خود نادر اون رو سروده بود: ما برای پرسیدن نام گلی آشنا/چه سفرها کرده‌ایم ما برای بوییدن شاخه گل نسترن/چه خطرها کرده‌ایم ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود/خون دل‌ها خورده‌ایم… میدونستین که شاعر این ابیات، نادر ابراهیمی بوده؟ @farzandeIRAN_ir #فرزند_ایران #مفاخر #نادر_ابراهیمی #داستان_نویس #ادبیات_پارسی

پاسخ به

×