زنجیر می فهمد دلِ دیوانه اش را عصیانِ جانِ با جهان بیگانه اش را با اوّلین جرعه  دلِ من پَر زد ، انگار پُر می کُند از آسمان پیمانه اش را پیچ و خمی که ریخته در گیسوانش غرقِ معّما کرده ذهنِ شانه اش را با خشت خشتِ  قلعه ی پوسیده ی آه آباد کرده کلبه ی ویرانه اش را از مستی عطر نگاهش، عابرِ باد عمریست  گم کرده ست راهِ خانه اش را . #رضاحدادیان

پاسخ به

×