شاعر دکلمه رضاحدادیان غزل
زنجیر می فهمد دلِ دیوانه اش راعصیانِ جانِ با جهان بیگانه اش رابا اوّلین جرعه دلِ من پَر زد ، انگارپُر می کُند از آسمان پیمانه اش راپیچ و خمی که ریخته در گیسوانشغرقِ معّما کرده ذهنِ شانه اش رابا خشت خشتِ قلعه ی پوسیده ی آهآباد کرده کلبه ی ویرانه اش رااز مستی عطر نگاهش، عابرِ بادعمریست گم کرده ست راهِ خانه اش را .#رضاحدادیان