غزلیات شمس(مولانا)_قسمت چهارم

زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالازهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالیزهی فر زهی نور زهی شر زهی شورزهی گوهر منثور زهی پشت و تولازهی ملک زهی مال زهی قال زهی حالزهی پر و زهی بال بر افلاک تجلیچو جان سلسله‌ها را بدرد به حرونیچه ذاالنون چه مجنون چه لیلی و چه لیلاعلم‌های الهی ز پس کوه برآمدچه سلطان و چه خاقان چه والی و چه والاچه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان رابزن گردن آن را که بگوید که تسلاچو بی‌واسطه جبار بپرورد جهان راچه ناقوس چه ناموس چه اهلا و چه سهلاگر اجزای زمینی وگر روح امینیچو آن حال ببینی بگو جل جلالاگر افلاک نباشد به خدا باک نباشددل غمناک نباشد مکن بانگ و علالافروپوش فروپوش نه بخروش نه بفروشتویی باده مدهوش یکی لحظه بپالاتو کرباسی و قصار تو انگوری و عصاربپالا و بیفشار ولی دست میالاخمش باش خمش باش در این مجمع اوباشمگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا