غزلیات شمس(مولانا)_قسمت دوازدهم
به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانکشب آمد چون مه تابان شه خون خوار پنهانکدهان بر مینهاد او دست یعنی دم مزن خامشو میفرمود چشم او درآ در کار پنهانکچو کرد آن لطف او مستم در گلزار بشکستمهمیدزدیدم آن گلها از آن گلزار پنهانکبدو گفتم که ای دلبر چه مکرانگیز و عیاریبرانگیزان یکی مکری خوش ای عیار پنهانکاز آن اسرار عاشق کش مشو امشب مها خامشنوای چنگ عشرت را بجنبان تار پنهانکبده ای دلبر خندان به رسم صدقه پنهاناز آن دو لعل جان افزای شکربار پنهانککه غمازان همه مستند اندر خواب گفت آریولیکن هست از این مستان یکی هشیار پنهانکمکن ای شمس تبریزی چنین تندی چنین تیزیکجا یابم تو را ای شاه دیگربار پنهانک