غزلیات شمس(مولانا)_قسمت پانزدهم

دفع مده دفع مده من نروم تا نخورمعشوه مده عشوه مده عشوه مستان نخرموعده مکن وعده مکن مشتری وعده نیمیا بدهی یا ز دکان تو گروگان ببرمگر تو بهایی بنهی تا که مرا دفع کنیرو که بجز حق نبری گر چه چنین بی‌خبرمپرده مکن پرده مدر در سپس پرده مروراه بده راه بده یا تو برون آ ز حرمای دل و جان بنده تو بند شکرخنده توخنده تو چیست بگو جوشش دریای کرمطالع استیز مرا از مه و مریخ بجوهمچو قضاهای فلک خیره و استیزه گرمچرخ ز استیزه من خیره و سرگشته شودزانک دو چندان که ویم گر چه چنین مختصرمگر تو ز من صرفه بری من ز تو صد صرفه برمکیسه برم کاسه برم زانک دورو همچو زرمگر چه دورو همچو زرم مهر تو دارد نظرماز مه و از مهر فلک مه‌تر و افلاک ترملاف زنم لاف که تو راست کنی لاف مراناز کنم ناز که من در نظرت معتبرمچه عجب ار خوش خبرم چونک تو کردی خبرمچه عجب ار خوش نظرم چونک تویی در نظرمبر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شبمن شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرمهر کسکی را کسکی هر جگری را هوسیلیک کجا تا به کجا من ز هوایی دگرممن طلب اندر طلبم تو طرب اندر طربیآن طربت در طلبم پا زد و برگشت سرمتیر تراشنده تویی دوک تراشنده منمماه درخشنده تویی من چو شب تیره برممیر شکار فلکی تیر بزن در دل منور بزنی تیر جفا همچو زمین پی سپرمجمله سپرهای جهان باخلل از زخم بودبی‌خطر آن گاه بوم کز پی زخمت سپرمگیج شد از تو سر من این سر سرگشته منتا که ندانم پسرا که پسرم یا پدرمآن دل آواره من گر ز سفر بازرسدخانه تهی یابد او هیچ نبیند اثرمسرکه فشانی چه کنی کآتش ما را بکشیکآتشم از سرکه‌ات افزون شود افزون شررمعشق چو قربان کندم عید من آن روز بودور نبود عید من آن مرد نیم بلک غرمچون عرفه و عید تویی غره ذی الحجه منمهیچ به تو درنرسم وز پی تو هم نبرمباز توام باز توام چون شنوم طبل تو راای شه و شاهنشه من باز شود بال و پرمگر بدهی می بچشم ور ندهی نیز خوشمسر بنهم پا بکشم بی‌سر و پا می نگرم