غزلیات شمس(مولانا)_قسمت سی و چهارم
یا رب من بدانمیچیست مراد یار منبسته ره گریز من برده دل و قرار منیا رب من بدانمیتا به کجام می کشدبهر چه کار می کشد هر طرفی مهار منیا رب من بدانمیسنگ دلی چرا کندآن شه مهربان من دلبر بردبار منیا رب من بدانمیهیچ به یار می رسددود من و نفیر من یارب و زینهار منیا رب من بدانمیعاقبت این کجا کشدیا رب بس دراز شد این شب انتظار منیا رب چیست جوش من این همه روی پوش منچونک مرا توی توی هم یک و هم هزار منعشق تو است هر زمان در خمشی و در بیانپیش خیال چشم من روزی و روزگار منگاه شکار خوانمش گاه بهار خوانمشگاه میش لقب نهم گاه لقب خمار منکفر من است و دین من دیده نوربین منآن من است و این من نیست از او گذار منصبر نماند و خواب من اشک نماند و آب منیا رب تا کی می کند غارت هر چهار منخانه آب و گل کجا خانه جان و دل کجایا رب آرزوم شد شهر من و دیار مناین دل شهر رانده در گل تیره ماندهناله کنان که ای خدا کو حشم و تبار منیا رب اگر رسیدمی شهر خود و بدیدمیرحمت شهریار من وان همه شهر یار منرفته ره درشت من بار گران ز پشت مندلبر بردبار من آمده برده بار منآهوی شیرگیر من سیر خورد ز شیر منآن که منم شکار او گشته بود شکار مننیست شب سیاه رو جفت و حریف روز مننیست خزان سنگ دل در پی نوبهار منهیچ خمش نمیکنی تا به کی این دهل زنیآه که پرده در شدی ای لب پرده دار من