ما را غمش به عشق مجسم رسانده است - شب اول محرم - حاج منصور ارضی
ما را غمش به عشق مجسم رسانده استاز ما گرفته دست و به پرچم رسانده است حسین جانچشم مرا عنایت ارباب بی کفنبا نیمه قطره اشک، به زمزم رسانده استرعیت کجا و شاه کجا، لطف کرده است خشکیده را به بارش نم نم رسانده استمثل دم مسیح مرا چه زنده کردچایی روضهای است که به دم رسانده استلبخند میزنی که از زندگی ماعشرت گرفته است و به ما غم رسانده استآغاز ماه، پیروهنش میرود به عرشیعنی که فیض عام، به عالم رسانده استمن استخاره کردم و پاسخ مرابر آیههای اول مریم رسانده استکهیعصممنون حضرتم که به ماه محرمشبا خیل خوبهاش، مرا هم رسانده استکرده مرا مقرب و تا محضر خدااز راه کوچههای منظم رسانده استدست مرا گرفته بلندم نموده وپای مرا به تکیهی ماتم رسانده استزخم مرا خدای همه زخم خوردههابا اشک روضه خوب به مرهم رسانده استپای مرا کشیده است به هیبت، همان که فیضاز روضههای ابن مُقرَم رسانده استهوهوی کربلاست که اعجاز کرده وآلوده را به رتبهی آدم رسانده استحتی دعای فاطمه بوده که زندهامپس فاطمه مرا به محرم رسانده استسینه زنان هر شب ماه محرمیمیک سال هست چشم به راه محرمیمدارم تمنا میکنم با بیقراریبرگرد شهر مادرت، تا وقت داریاین کوفه با آن نامهها دارد تفاوتگشتم ندیدم میوهای، باغی بهاریبا کوچه گردیها، غرورم را شکستندگفتند با طعنه، مگر خانه نداریاز بام تا بازار، تا میخ قنارهبینی سر هر کوچه از من یادگاریرأس سرم دروازه آویزان و آن سوباقی جسمم بر سر دار است، آریاین تیرهای حرمله ردخور ندارددر یک نظر تیرش زند یک زخم کاریفرقی ندارد چشم سقا، سینهی تویا که سفیدی گلوی شیرخواریدیدم که اینجا دختری گفتا به بابارفتی سفر سوغات همراهت بیاریسر بسته گویم، بحث ناموسی است برگردزینب کند با دردسر، ناقه سواریمیترسم آخر بر سر بازار و کوچهبی معجران را آستین آید به یاریآوای ماتم آمدهماه محرم آمدهای نوکران فاطمهارباب عالم آمدهوا غربتا وا غربتا...السلام ای خون خدایابن علی المرتضیجان زینب، رحمی نماپسر عمو، کوفه میاوا غربتا وا غربتا...تو بی کس و تنها شدیمهمان کوفیها شدیتقصیر من شد سیدیآوارهی صحرا شدیوا غربتا...دخترهایت ترسیدهاندآوارگی ندیدهاندهر باری که خوردم زمیناینها به من خندیدهانداز رسمشان، دارم گلهسر میبرند با حوصله