اندکاندک جمع مستان رسیدند و نگاهشان را به درب ورودی گلستان جانان دوختند که ناگهان مهمان ناخواندهای از راه رسید.
پسر دلنواز و گلعُذار و دوستداشتنی سیاوش و فاطمه؛امیرمهدی!
دایی کاظم خیلی خوشحال امّا بهتزده و حیران به سمتش دوید و او را محکم در آغوش ...
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت