تنها در خانه بودم و یک نفر وارد شد: یک داستان ترسناک واقعی

در یک شب تاریک و بی‌مهری تنها در خانه بودم و ناگهان صدای پاهایی که نزدیک محوطه‌ی خانه می‌شدند را شنیدم. احساسم از ترس بیشتر شد و با هر قدمی که نزدیک‌تر می‌شدند، قلبم با سرعت بیشتری می‌زد. سپس درب خانه با صدای فریادآمیزی باز شد و یک نفر وارد شد. نگاهش بر روی من بود و چیز...