سرت سبز و دلت خوش باد جاوید که خوش نقشی نمودی از خط یار سخن سربسته گفتی با حریفان خدا را زین معما پرده بردار به روی ما زن از ساغر گلابی که خواب آلوده‌ایم ای بخت بیدار چه ره بود این که زد در پرده مطرب که می‌رقصند با هم مست و هشیار از آن افیون که ساقی در می افکند حریفان را نه سر ماند نه دستار سکندر را نمی‌بخشند آبی به زور و زر میسر نیست این کار
 4 سال پیش

پاسخ به

×