آمد و گفت روح بادم و رفت عطر او ماند روی یادم و رفت خود نفهمید در چه حالی بود گریه می کرد و گفت شادم و رفت تکه های دلی که عاریه بود شعر کردم به عشق دادم و رفت قبله ام را که چشم او کردم چشمکی زد به اعتقادم و رفت باز حوا گذاشت سیبش را روی بار گناه آدم و رفت کم نیاورده بودم اما گفت از سر تو کمی زیادم و رفت - ما را در اینستاگرام و تلگرام دنبال کنید : @Time_Dialog

پاسخ به

×