باران بدبختی از ابرهای آشنا، خیسم کرده ...
بوی تعفن دروغ و ریا، مریضم کرده ...
سگ های هار ولگرد شده ولی اسیرم کرده ...
تکه نانی هم زیادشان بود هوس گوشت، مستشان کرده ...
هزاران هزار توبه در درگاه عشق، نفرینم کرده ...
شب که می شود سکوت معشوق، نالانم کرده ...
خود مستم از آلام جهان، بی مهری یار، داغم کرده ...
غرق دردم و تنهایی غروبم کرده ...
معشوق من، طلوع کن، نگاهت غریبم کرده ...
بی مهر یار، طاقت جهانم نیست، مرگ دور نیست و کمینم کرده ...
.
.
.
..
...
#علی_مصطفی_زادگان
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت