راستان عاشقی من با یه دختر قسم میخورم این داستان واقعیه به خدا

خب اول به کسی بر نخوره من یه دوست دختر داشتم اسمش مهدین بود منو اون بیش از حد عاشق هم بودیم تا اینکه یک روز ما بار کردیم من تا ۵ماه اون رو ندیدم تا اینکه یک روز رفتیم پارک و من اونو دیدم اون منو میدید و بهم محل کص نمیداد آقا دیدم رفت برا پیش ۳تا پسر از اون موقع افسرده شدم آهنگ غمگین گوش می دادم برا اینه که من همیشه ناراحتم فحش میدم و.... دست خودم نیست اعصابم منو ول نمی کنه من دلم براش تنگ شده