غزل 20 حافظ - روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست، مِی ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست، نوبه ی زهدفروشان ِ گران جان بگذشت، وقت ِ رندی و طرب کردن ِ رندان پیداست، چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد، این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست، باده نوشی که در او روی و ریایی نبود، بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست!