غزل 26 حافظ - زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست، پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست، نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان، نیم شب دوش به بالین ِ من آمد بنشست، سر فرا گوش ِ من آورد به آواز ِ حزین، گفت ای عاشق ِ دیرینه ی من خوابت هست، عاشقی را که چنین باده ی شبگیر دهند، کافر ِ عشق بود گر نشود باده پرست!
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت