♧داستان قهرمانان میکاتوقسمت{۴}کپشن روبخون داستان روبدون

می میدل یه میکاتوی مهربونه که باهم کلاسیاش یابهتربگم دوستای صمیمیش زندگی میکردمی میدل باتعجب اصاروبرداش توراه خونه بو باخودش گفت کلاراحتما میدونه این ( چوب )چیه؛خواست حرکت کنه پاش لیزخوردواومدباکله بخوره زمبن که چشم بازکردودیدروی هواس داشت ازخنده غش میکرد نه خنده ی خوشحالیا''ازاونوربشنویم الیکاخیلی غمگین بویه قدم تاموفقیت نداشت که شاه پریان فکرش به خطرات افتادوگفت (نه)دودل بودکه بره زمین و.....