.پارت ۷۲ #سوفیا من: کوکی یه لحظه به حرفام گوش میدی؟؟ کوکی: بگو عشقم چی میخوایی بگی جونم؟؟ من: ببین کوکی من یه نقشه دارم که اون سوچان عوضی رو بدیم دست پلیس و این نقشه فقط با کمک تو امکان پذیره... کوکی: خب بگو تا اون عوضی رو بدیم دست پلیس من: من برمیگردم به خونه خودم... مطمئنا اونجا هنوز هست تو هم از دور مراقب باش و زنگ بزن تا پلیس بیاد... به احتمال اون بازم از اون کار ه... پرید وسط حرفام و با عصبانیت گفت: بس کن... تو از من چی میخوای؟؟:( میخوای وقت که داره اذیتت میکنه من همین طور بشینم پشت ماشین و فقط زنگ بزنم به پلیس... نه نقشه خوبی نیست... من: جونگ کوک این تنها راهشه... باید از پشت شیشه ماشین از اون کاری که داره با من میکنه فیلم بگیری... تا بتونیم بندازیمش زندان می فهمی؟؟ کوکی: من نمیتونم:(... نمیتونم اصلا نمی زارم بهت دست بزنه... چه طور همچین چیزی میخوای؟؟ فیلم بگیرم ازت؟! نمیتونم... :( من: کوکی میخوایی همیشه با ترس از اینکه ممکنه به تو یا حتی پسرا یا خودم صدمه بزنه زندگی کنم؟؟ نمیتونم آسیب دیدنت رو ببینم می فهمی؟؟ تو خیلی ارزش داری... ( توی ذهن خودم ) : انقدر ارزش داری که باید از خودم جدات کنم... باید برم نمیتونم بزارم منو توی اون حالت ببینی.. وقتی که مو هام ریخته و پوستم زرد شده... نمیخوام عذابت بدم من.. من باید برم ولی باید قبلش کمکم کنی اون عوضی رو بگیرم... ممکنه وقتی که نیستم بیاد و بهت صدمه بزنه...:( داشت دست میکرد توی موهاش و عصبی بود. از روی مبل بلند شد و توی خونه راه میرفت... بعد از یه ربع... کوکی: باشه کمکت میکنم... فقط باید یه قولی بدی.. اینکه زیر دستش شل نشی... تا اون جایی که میتونی ازش دوری کن تا من به پلیس زنگ بزنم باشه ... خیلی آدم بدی ام نه؟؟ وای خدا سوفی
ژانر:

پاسخ به

×