.پارت ۷۳ #سوفیا (فرداشب شده و الان کوکی و سوفیا توی ماشین نشستن) خواستم پیاده شم که دستمو گرفت و با نگرانی نگاهم میکرد کوکی: تورو خدا نرو بهت آسیب میزنه... گردنت رو کبود میکنه... حتی...حتی ممکنه... دستمو روی دهنش گذاشتم... من: نمی زارم به اون مرحله برسه... کبودی هاهم خوب میشن یه بوس از لبام کرد و اومدم از ماشین بیرون... رفتم سمت در خونه... طبق معمول اونجا بود... نگاه کردم به ماشین کوکی و این علامت یعنی زنگ بزن رو از پشتم نشونش دادم... سوچان: خب مثل اینکه قرار همیشه اینجا همه دیگه رو ببینیم سوفیا .... گردنت چه خوشمزه بود ولی اون کثافت نزاشت همشو بخورم... الان گیرت اوردم... نگاه کردم دیدم کوکی داره فیلم میگیره... من: هیچ وقت نمیتونی منو بدست بیاری... . از دستش خواستم فرار کنم که منو گرفت و کوبوندم توی دیوار.... #جونگکوک وای خدای من کوبوندش توی دیوار... داشتم آمپر میچسپوندم ولی چون بهش قول دادم از ماشین بیرون نرفتم و تحمل کردم... حمله کرد به گردن سوفیا و دستشو میکرد توی لباسش که سوفیا با لگد زد توی شکمش و دستشو به گردنش کشید... سوچان داشت یه جیزی میگفت ولی نمی فهمیدم چی میگه دوباره رفت سمتش و میخواست لباش رو روی لبا های سوفیا بزاره که سوفیا سرش رو کج کرد... سوچان با دستش صورتش رو راست کرد و به زور لباش رو گذاشت روی لب های سوفیا... دستاشو میکشید روی سینه هاش... یه لحظه حس کردم سوفیا داره شل میشه ولی دوباره با لگد زد توی شکم سوچان و از خودش جداش کرد... وای دیگه داشتم دیوونه میشدم.. پس این پلیس های لنتی چرا نمیان... یه دفعه افتاد روی دوتا زانوهاش و دستشو گرفت به شکمش و به خودش میپیچید... #سوفیا معده ام خیلی تیر میکشید... نفسم داشت بند میومد. سوچان: چه قوی شدی ... خوبه از دخت
ژانر:

پاسخ به

×