فیک (کت رنگی) پارت ۷۴

.پارت ۷۴#سوفیاداشتن میبردنش توی ماشین... سوچان: سوفیا... بالاخره میام بیرون... دوباره میام سراغت..این حرفش خیلی منو ترسوند.. از معده درد افتادم روی زمین.. کوکی اومد سمتم و منو گرفت توی دستاش و گذاشت روی صندلی ماشین...کوکی: سوفیا ... خوبی؟:(( ببینم گردنت رو...من: آه...کوکی بریم خونه حالم خوب نیست... من ببر خونه سریع...سوار ماشین شد و منو رسوند به خونه... و دوباره بغلم کرد ‌و گذاشتم روی تخت توی اتاق ... نفس نفس میزدم... کوکی: ببینم گردنت رو... موهامو کنار زد... و سرمو داد بالاکوکی: وای حرومزاده چی‌کار کرده... کبود شده ... ببینم بقیه جاها رو لباست رو درآر... کتمو و بولیزمو در آورد...کوکی: سر آرنجت هم کبود شده... اون کثافت باهات چیکار کرده... بمیرم برات نباید نمیزاشتم اینطوری بهت بکنه...من: اتفاقا می ارزید... دیگه از شرش خلاص شدیم...توی فکر خودم: دیگه هیچ خطری تورو تهدید نمی کنه... اگه هم ترکت کنم خیالم راحته کسی نیست بهت آسیب بزنه... توی قلبم احساس سنگینی میکردم... خیلی خوابم میومد... من: آه کوکی خیلی خوابم میاد... بیا باهم بخوابیم... کوکی: باشه عشقم... #جونگکوک کنارش دراز کشیدم... خیلی سریع خوابش برد. عرق سرد کرده بود. یه دستمال برداشتم و عرقش رو پاک کردم. به کبودی های دور گردنش نگاه کردم. بغض کردم ولی چند ثانیه بعد زدم زیر گریه. روی کبودی هارو بوس کردم. آروم گریه میکردم. نباید میزاشتم بره.. همش تقصیر منه باید جلوش رو میگرفتم... یه دفعه بیدار شد... خیلی گریه کرده بودم و بینیم گرفته بود... سوفیا: ج..جونگ کوک!! ... وای خدای من چه قدر گریه کردی!! .. اون چشمای خوشگلت قرمز شده ...بغلم کرد و دستشو میکرد توی مو هام.. منم دستمو دور شکمش حلقه کردم... آروم گریه میکردم
ویدیوهای مرتبط