( اول ببخشید بابت بد قولیم چون قرار بود دیروز بزارم ولی واقعا امکانش نبود اما امروز دیگه گذاشتم ^^) سری تکون داد م که دفتر و خودکاری رو از جیبش درآورد و
:شروع کرد !هوسوک_یه خلاصه کلی از خودت بهم بگو
_جئون جونگ کوک،دانشجوی هنر از دانشگاه...،بیست و سه سالمه
.پدرم جئون گوگ بزرگه که همتون میشناسیدش
:سری تکون داد
هوسوک_چطوری دزدیده شدی؟
_موقع برگشتن از آرامگاه،تویه ماشین افتادم و بعد فهمیدم
.که دزدیده شدم
هوسوک_آرامگاه؟آرامگاه کی؟ ..سکوت کردم .. هوسوک_جونگکوک؟
!_وی
هوسوک_وی کیه؟
..._دوست پسر سابقم و
:هوسوک با کنجکاوی گفت
_و..؟ ._برادر دو قلوی تهیونگ
.میتونستم حبس شدن نفسش رو حس کنم هوسوک_چی؟تهیونگی که گفتی برادر دو قلو داره؟از همه مهم
تر..اون دوست پسر سابقته؟
:سریتکون دادم که با ناباوری خندید
هوسوک_چطوری فوت شده؟
._سرطان داشت..خیلی دیر فهمیدیم
.قطره اشکی با یاد آوریش از چشمم پایین افتاد
هوسوک_خانوادت از قضیه وی مطلعن؟ .سری به نشونه ی منفی تکون دادم
هوسوک_تهیونگ چرا دزدیدتت؟هدفش چی بود؟
._اون دوستم داشت،اون یه روانی به تمام معناست
حتی زمانی که برادرش زنده بود هم بهم میچسبید و ازم
میخواست تا با وی بهم بزنم.هر روز با ماشین دنبالم راه می
.افتاد و تهدیدم میکرد
به وی درباره تهیونگ نتونستم چیزی بگم چون دلم
نمیخواست دلش رو بشکنم.نمیخواستم بفهمه که برادرشرو
.عشق زندگیشک راش داره
تهیونگ یه آدم روانیه به تمام معناست.بعد از مرگ وی،دوباره
سراغم اومد و ازم خواست باهاش باشم ولی من ردش کردم تا
اینکه من رو دزدید و بلاهای زیادی سرم اورد.میتونی آثار شو
.ببینی .. با چشمام به خودم اشاره کردم که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودم
درحالی که باند بزرگی دور دستم و گردندم پیچیده شده بود
.و نمیتونستم پا
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت