رمان مدتی خوب پارت ۲۲

رمان مدتی خوب پارت ۲۲ #مدتی_خوب #پارت۲۲..️ از زبان جانگکوک ️خدایاااااااااا چیکار کنم ا/م حمومه اها فهمیدم ...... یکم خجالت داره ولی مجبورم به سمت پله ها خیز ورداشتیم .... فورا رفتم سمت اتاق ................... از زبان ا/م از حموم اومدم بیرون .. ی حوله دورم بود و حوله کوچیک دور سرم بود ....... رفتم سمت کمد لباس ............ ی دفعه در باز شدددد میخواستم جیغ بزنم فورا دم دهنمو گرفت گردن من تو دستش بود ...... هرچی وسیله رو‌ میز آرایش بود انداخت زیر تخت ......... با ی دستش دهنمو گرفته بود .. با ی دست بلندم کرد انداختم زیر تخت ................ خودشم اومد ...... نمیزاشت حرف بزنم چون جلوی دهنمو گرفته بود ..... زیر تخت سرامیک بود و من داشتم یخ میزدم رو سرامیک ها .... حولم نزدیک‌ بود باز بشه ..... :////// داشتم یخ میزدم ... شروع کردم به لرزیدن ......... چسبید بهم ..... ولی فایده نداشت ... زمین سرد بود .... تو ی حرکت منو بلد کرد تو بغلش گرفت .......... بخاطر تنگیه جا من روی بدن کوک خابیده بودم و کاملا به همدیگه چسبیده بودیماروم ازش پرسیدم:+ کوکی چرا اینجوری کردیکوک گفت : فعلا هیچی نگو و همین زیر باش بهت میگم...خاست بره ک دستشو گرفتم و با لحن بلندتری گفتم:+تا بهم نگی چی‌شده نمیزارم بری ...اونم با ی لحن عصبانی و جدی که واقعا ازش ترسیدم گفت:_اگه میخای اتفاقی واس ما یا خودت نیوفته همین زیر باش تا برگردم ..بعدشم از زیر تخت رفت بیرون و بقیه ی وسایلای منو چپوند زیر تخت و روتختیو جوری ک هیچ چیز پیدا نباشه کشید روتختبا خودم گفتم _ اییییش پسره ی ایکبیری چطوری باهام حرف زد.... میدونم چیکارش کنم...... پوووف حالا من این زیر چیکار کنم.... گوشیم..گوشیمم نیس ک با اون سرگرم بشم....ووویس
ویدیوهای مرتبط