بالاخره شرکت تموم شد . سوار ماشینش شد و با سرعت به سمت خونش حرکت کرد . ماشینش مثل همیشه بوی دود سیگار می داد . حوصله هیچ چیزی رو نداشت و بوی دود سیگار توی ماشین داشت خفش می کرد . پنجره ماشین را پایین داد و یک نفس عمیق کشید چون ماشین بوی دود می داد این نفس عمیق باعث شد ریه هایش از بوی دود پر شد و سوزش زیادی را توی ریه هایش حس کرد و سرفه محکم و تقریبا بلندی کرد . شاید همه ی کارها طوری شده بودند که او را عصبانی کنند . دیگر تحمل نداشت ماشین را کنار خیابان پارک کرد و ازش خارج شد و به کناره ی ماشین تکیه داد . سیگارش را روشن کرد و شروع به کشیدن کرد . سرش بدجوری درد می کرد و دیگر نمی خواست به اتفاقات این چند روز اخیر فکر کند خیلی عصبی شده بود . خسته شده بود نمی خواست به خانه بر گرده حوصله کوک را نداشت هرچند در این شرایط تنها کسی که بهش انگیزه و آرامش می داد کوک بود . گوشیش زنگ مورد از روی صندلی عقب گوشیش را برداشت و دید که کوک زنگ زده ....... سلام ب همه ببخشی میخ کمکم کنید ..... این اولین فیکی هست ک نوشتم برای همین میخ ک کمکم کنید و اگ میت ازم حمایت کنید .....راسش چند وقت هس ک به یع موضوعی دارم فک میکنم و الان نوشتمش ...امیدوارم خوشتون بیاد و اینکه این فعلا قسمتی از پارت اول هست ...
ژانر:

پاسخ به

×