خواب بودی که هشدار ساعت مثل دارکوب تو مغزت کوبیده شد ..یونگیپوفی کلافه کشید ..- عهههه خاموششکن ا.ت!از جات بلند شدی و هشدار ساعت و خاموش کردی ..خمیازه ای کشیدی و به یونگی که غرق تو خواب بود خیره شدی ..با دستات چشمات و مالوندی و از تخت بلند شدی و بیرون از اتاق رفتی ..بعد از دستشویی تو اشپزخونه رفتی و صبحونه درست کردی ..میز وچیدی و رفتی صداش کنی ..+ یونگیا پاشو ..- عامممچرخی زد و طرف دیگه ای خوابید ..لبه ی تخت نشستی و بهش زل زدی ..- عااا بیب زل نزن نمیتونم بخوابم!+ خو پاشو دیگ ..- خوابم میاد!+ یه روز نمیری کمپانی اونم همش خوابی!- شب جبران میکنم!+ نمیخوام بلند شو صبحونه حاضر کردم ..- عممممم+ پاشو دیگ- برو ۵ مین دیگمیام!+ نیای دیگ باهات حرف نمیزنم- باشه باشهدستی تو موهاش کشیدی و اتاق و ترک کردی ..دوباره نگاهی به میز کردی و چیدمانشو مرتب کردی ..+ مث همیشه باز خوابیده!داشتی چایی میریختی که یهو یکی از لیوانا از وسط نصف شد ( عررر من الان داشتم چایی میریختم لیوان از وسط نصف شد، سوختم این سرنوشت منه )جیغت رفت هوا و ترسیده عقب رفتی ..برگشتی عقب که دیدی ایستاده و با ترس داره نگات میکنه ..سعی کردی بغضت و بخوری و گریه نکنی اما دستت خیلی میسوخت برا همین بدون حرفی اب و باز کردی و دستت و زیرش بردی !یونگی اب دهنش قورت داد و اومد سمتت ..- معذرت میخوام .. دماغت بالا کشیدی و اون یکی دستت و به سمتش بالا بردی ..+ توکه کاری نکردی!سرش و انداخت پائین دستت و از شیر اب بیرون اورد و نگاش کرد ..- خیلی درد میکنه!؟چیزی نگفتی ..- حتی اگه دردم کنه نمیگی!دستت وگرفت و نشوندت روی مبل و رفت چسب و کمکای اولیه و اورد و روبه روت نشست ..- ببخشید بیب!+ گفتم که تو کاری نکردی ..- باید زودتر بیدار میشدم ..
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت