هزار وسیصد عزیزم داری میروی با کوله باری به سنگینی یک قرن خاطره تمام میشوی بوی بهار از در و دیوار آسمان شهر می بارد اینبار سفره هفت سین دلم را جور دیگری پهن میکنم همه سین هایش به کنار سین دیگری آمده است رخ نمایان کند سردار عزیزم سین هشتم سفره دلم را برای قاب عکس تو کنار گذاشته ام تا مبادا ز خاطرم رود مردانگیت را که قرن ها گر بگذرد نام سلیمانی و سلیمانی ها جاودان میماند. ای پاسدار جانباز اهل سجده که نیستی در میان ما بهار دیگری می آید قرن دیگری تازه میشود و درختان نوبهاران را به شادباش میگذرانند ولی این سرزمین ز یاد نمیبرد که احسن الحالش را به شما شهدا مدیون است ز یاد نمیبرد که مقلب القلوب دلها شما را در قلبهایمان جاوادانه ساخت تا هر سال بهاران شکوفه امید بروید و امنیت و لبخند مهمان همیشگی سفره هشت سین مان باشد. ‏این قرن هم به اتمام رسید و چه پایان شومی ای آرزوی بر دل مانده...
ژانر:

پاسخ به

×