پیشنهاد میشود جهت تاثیرگزاری بیشتر ابتدا نسخه انگلیسی و سپس نسخه دو زبانه و در نهایت نسخه فارسی را تماشا کنید .
روزی، طوفان بزرگی بود. رعد و برق به کوه برخورد کرد و یک تخته سنگ بزرگ به داخل ریل قطار غلتید.
مرغ دریایی دید که چه اتفاقی افتاد، او دوستانش، خرگوش، روباه و موش را صدا زد.
خرگوش گفت: ما باید آن را جا به جا کنیم، قطار ساعت ۱۰٫۱۵ لندن یک ساعت دیگر اینجا خواهد بود.
حیوانات سعی کردند آن را جا به جا کنند، آنها هل دادند و هل دادند اما آن تکان نخورد.
روباه گفت: من میدانم! برویم و لوکوموتیو اریک را بیاوریم، او از همه ی ما قوی تر است.
موش گفت:زمان نداریم مرغ دریایی گفت: من او را خواهم آورد.
کمک! یک تخته سنگ در ریل قطار است و قطار لندن به زودی دارد می آید.
اریک، سوتش را به صدا درآورد و دوستانش را صدا زد. همه ی لوکوموتیوها جمع شدند.
اریک، بزرگ و قدرتمند بود ولی خیلی سریع نبود، او از قطار سریع السیر خواست تا جلو برود.
اریک، گفت:تو جلو برو و شما بعد از آن بروید او دوستانش را جلو فرستاد. من به دنبال شما خواهم آمد.
لوکوموتیوها به سرعت به جلو رفتند اما قطار لندن داشت نزدیک تر می شد.
قطارها رسیدند. دو قطار سریع السیر هل دادند اما تخته سنگ تکان نخورد.
قطار لندن داشت از بالای تپه می آمد، دو لوکوموتیو دیگر رسیدند و آنها هم هل دادند.
تخته سنگ کمی تکان خورد اما قطار لندن داشت از گوشه ی جاده می آمد.
موش گفت: آنها نمی توانند آن کار را انجام دهند.
سپس، اریک رسید، او سوتش را به صدا درآورد و با تمام قدرت هل داد.
او چهار لوکوموتیو را هل داد و چهار لوکوموتیو تخته سنگ را هل دادند.
تخته سنگ به آرامی تکان خورد و سپس تندتر و تندتر چرخید و از پرتگاه پایین افتاد.
قطار لندن رسید، به سرعت از کنار لوکوم
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت