های گایز(:بریم کع این داستانو شروع کنیم....تف توگورت اگع گزارش بدیفقط قبلش کانال منو فالو کن و ویدیورو لایک کن(:فالو=فالونشر یادت نرع!¡داشتم تو خیابونای کره راه میرفتمحتی باورشم سخت بود که بتونم به خودم بفهمونم از کارم اخراج شدم...چرا آخه؟مگه منچیکار کرده بودم؟تو فکر همینا بودم که یهو صدای بوق ماشین شنیدم...و یه درد خیلی خفیف.....(۲ ساعت بعد....)چشمامو آروم آروم باز کردم"انگار که سه تا کله داشتن نگام میکردن/=وقتی صورتاشونو دیدمفکر کردم مردمحتی باورشم سخت بود که جیمین کوک و تهیونگ بهم زل زدع باشن!کم کم داشتم دردو احساس میکردمهی بیشتر شد...به خصوص وقتی صورتاشونو دیدمدکترا اومدن سمتمبازم بیهوش شدم...(سه روز بعد)داشتن از بیمارستان مرخصم میکردن....تازه به خودم اومدم و فهمیدم با ماشین اینا تصادف کردم....جیمین ویلچرمو حرکت داد...کوک زیر چشمی نگام میکرد و تهیونگم نمیدونم کجا بودمنو بردن سمت ماشین خودشون...هیچی نمیگفتمنمیدونستم دارن چیکار میکنن فقط به حرکاتشون دقت میکردمجیمین کمکم کرد از روی ویلچر بلد شم و بشینم توی ماشین..بعدشم نشست پشت فرمون و کوک اومد پیش من...هیچ تصوریم ازینکه تهیونگ کجاست نداشتم...ماشین راه افتادکوک بازم زیر چشمی نگام میکردیهو احساس کردم داره یواش یواش دستامو میگیرهتپش قلبم رفت بالا!آیا این عشقه؟¿هیچی معلوم نبود!که یهو جیمین ماشینو نگه داشت...بازم کمکم کرد پیاده بشمکوک رفت تا ماشینو پارک کنهجیمین منو سوار آسانسور کردحالا دیگه زیر چشمی نگاه کردن در کار نبودجیمین نفسش تو نفسم بود...میتونستم حسش کنمدستامو یواش بردم سمت قلب جیمین قلبش تند میزدهرچند قلب منم تند میزد به لبام زل زده بود داشت با یه سرعت کم لباشو میوورد سمت لبام احساس کردم قلبم دیگه نمیزنه که یهو د
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت