رمان عاشقانه غمگین #مجازی عاشق نشو♡(:

مقدمه : یه بحث بین دوتا رل مجازی شداسم پسره محسن بود اسم دختره بهار بودعشق بینشون مث تموم مجازی ها نبودواقعا همو دوست داشتن بحث خیلی شدت گرفتجوری که اعصاب هر دوتاشون خرد بودبعد جوری شد که هر دوتا گریه میکردن -___-محسن اشك از چشاش آروم آروم میریخت بهارگفت که میخاد این رابطه رو تموم کنه از طرفی هم نمیخاست ... بین دو راهی بود ...به مهراد گفت میخام رگمو بزنم مهرادم گفت بزنی مرد نیستم اگه نزنمبهار چند دقیقه ای جواب تکست های مهراد رو ندادبعد چند دقیقه یه عکس از مچ دست خونیش فرستاد مهراد همینجور که عکس رو دیدرفت تیغو برداشت و چند باری رو مچ دستش کشیدزیاد میسوخت و درد داشت مهراد رفت بیمارستان بعد بیمارستان رفت پای لبتاپشبه عکس دقت بیشتری کرد زیر عکس آدرس یه سایت بودفهمید بهار الکی گفته و رگ زدنی در کار نبود... دنیا بد نامرده (: دنیا دنیایِ دروغه (: # ساده نباشیم پایان (: امیدوارم خوشتون اومده باشه (: لایك و کامنت و بازنشر یادتون نره (: