سپر عشق ( پارت 25 )

تو میای بری که کوک میگه : میشه امشب اینجا بخوابی ؟ا/ت : اینجا ؟کوک سر تکون میدها/ت : باشه :)تو کیفتو میزاری روی میز و میری میشینی رو صندلی کنار کوکا/ت : پس بزار بگم یه تخت مهمان بیارنکوک : نها/ت : بله ؟کوک دستاشو به نشونه بغل باز میکنه و میگه : بیا اینجا بخواب ا/ت : ولی ...کوک : هیچ بهونه ای نیار تو ابرو هاتو میبری بالاکوک : خسته شدماا/ت : -_-تو میری و میخوابی تو بغل کوک .... کوک تورو سفت میگیره و میگه : حالا خوب شدا/ت: کسی .. نیادکوک : نگران نباشا/ت : باشه :)کوک : میخوام دوباره ازت بپرسما/ت : چیو ؟ ( صورتت حالت تعجبی میگیره ) کوک : تو جیمینو دوست داری ؟تو میخندی و میگی : نهکوک : دروغ که نمیگی ؟ا/ت : نهکوک تورو محکم تر بغل میکنه و میگه : همیشه منو دوست داشته باش ( نویسنده : معلومه تا اخر عمرم میدوستمت خخخ )تو به کوک نگاه میکنی و میگی : باشه---------------------------------------------------------------کوک خوابیده بود و تو توی بغلش بودیتو ذهنت : چطوری پاشم ؟ نباید کسی مارو ببینهتو خیلی اروم سعی میکنی از بغل کوک بیای بیرون ... انگار کوک تو خواب عمیقی بود بلاخره موفق میشی بیای بیرونمیری یه لیوان اب بخوری که میبینی بطری ها خالی هستناروم میگی : باید برم بگیرم میری بیرون از اتاق ... نزدیک پرستار ها میشی و میگی : میشه یک بطری اب بدید ؟ پرستاره : بله صبر کنید تو وایساده بودی که احساس کردی یکی داره بهت نگاه میکنهروتو برمیگردونی .... یک مرد بودمیری طرفش و میگی : شما کی هستید ؟مرده شروع میکنه به دویدن .... تو هم میری دنبالشتوی راه رو میری ... اون جلوی پنجره وایساده بود میری جلو و میگی : تو کی هستی ؟؟مرده روشو بر میگردونه و میگه : از طرف رئیسمون ا
ویدیوهای مرتبط