تنها کسی بود که منو درک کرد و پایه بود همینطوری روزها و سال ها گذاشت تا ۲۰ سالمون شد البته عسل از من ۲ سال بزرگ تره
دوستم عسل : رها چیشد مامان بابات چی گفتن ؟
من: عسللللللل اجازه دادننننننننن
اون روز خیلی خوشحال بودیم انگار دنیا رو بهمون دادن
چمدونم رو بستم با ماشین رفتم دنبال عسل و باهم رفتیم فرودگاه انجا سوار هوا پیما شدیم و بعد به سئول کره جنوبی رسیدیم... ادامه در قسمت ۴
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت