سیلام سیلامممم میخواستم این پارتو فردا بزارم ول امشب گذاشتم :) بووووس مرسی بابت لایک هاتون ^~^ پارت 6 : خیلی گشنم بود رفتم ببینم تو یخچال چی داریم همون موقع یونگی عم اومد تو اشپزخونه با تعجب بهش نگاه کردم +چیزی میخوای؟! -اره اومد جلو و بهم نزدیک شد خیلی اومده بود تو دلم دیگه :/ افکار مختلف تو ذهنم می پیچید که ی دفعه جفت پا پرید وسط افکارم و اروم حولم داد کنار -خب برو کنار :/ بعدم رفت سر یخچال و ی لیوان شیر ریخت خورد (چه توقعی داشتید خداییش؟) منم برا خودم ی لیوان شیر ریختم خوردم ی جوری رفتار میکنه انگار 100 ساله اینجا زندگی میکنه :/ (1 ساعت بعد) داشتم ظرف ها رو میشستم که یهو یکی از پشت بغلم کرد میدونستم کیه :/ کی میتونه باشه جز ا/ب (و مجددا جفت پا پریدم وسط فکرای عچقولانتون) +فقط بگو چی میخوای -_- =ا/ت جونممممم...میشه شام بپزییییی لطفااااااا تا میخواستم بگم نه انقدر فشارم داد که داشتم له میشدم +ااااخ باششههه باششهههه فقط ولم کننن =میدونستم برا داداش عزیز تر از جونت هرکاری میکنی :) برگشتم با خشم نگاش کردم اونم پا به فرار گذاشت دمپاییم رو دراوردم و پرت کردم طرفش و بهله خورد به هدف (دمپایی کلا خ میدوست) (نیم ساعت بعد) شام رو درست کردم و میز رو چیدم داشتم از خستگی میمردم رفتم و رو مبل لم دادم و کنترل کانال رو از دست ا/ب کشیدم =چته ی شام درست کردیا تا الانم که خواب بودی :/ راس میگفت ولی به هر حال خیلی خستم بود +شماها امشب بازم میخواید فیلم ترسناک ببینید؟ = و - : اره +خیله خب :/ (بعد از شام) وقتی شامم تموم شد مستقیم بدون هیچ حرکت اضافه ای رفتم تو اتاقم و خودم رو پرت کردم رو تخت +هعی خدا یادم رفت در رو قفل کنم حالا امشبم میان تو اتاق من بدبخط :/ هر چی زور زدم نتونستم خودم و
ژانر:

پاسخ به

×