یه سوال چرا گزارش میدید؟ مشکلتو بگو حل میکنم پس گزارش نده عوک؟ خو بریم سراغ داستانمون تهیونگ اومد دست و پاتو باز کردم و ماری هم داشت سعی میکرد فرار کنه و دوید. تهیونگ هم از زیر بغل گرفتش برد طبقه ی بالا توی اتاق و درو قفل کرد. روی تخت پرتش کرد و روت خیمه زد (از اینجا به بعد اسمات لطفا با جنبه ها بخونن) مغزم: ژوننننن خیلی منحرف شدی من: ساکت شو مغزم: به لطف من داری اسمات مینویسی من: به حسابت میرسم مفزم: منحرف ایش ^_^ روت خیمه زد و لباشو روت گذاشت وحشیانه میبوسید که آخر لباش سیاه و کبود شده بود (خدایا چرا من دارم اینارو مینویسم؟؟) اومد روی گردنت کیس مارک میذاشت گردنش بد جور سیاه کبود شده بود. بعد پیرهنتو درامد و سگک سوتیینشوهم باز کرد. یکی از سینه هاشو توی دهنش کرد و یکی شو محکم مالش میداد. (لعنت بر ذهن منحرف >_
ژانر:

پاسخ به

×