تو در میان این کوچه ها و در این شب ها که انگار صبح ندارند داری از دست می روی مثل پدرت علــــی... استخوان در گلو و خار در چشم و ما یتیم هایت کاسه ی شیری در دست نداریم... . مهـربان پدر،بیا!
ژانر:

پاسخ به

×