دکلمه شعر هوشنگ ابتهاج - ای بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت ...
دکلمه شعر هوشنگ ابتهاج : 00:15 - دکلمه : پوریا بهارلو - ای دل ، به کوی او ز که پرسم که یار کو در باغ پر شکوفه ، که پرسد بهار کو نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست نقشی بلند تر زده ایم ، آن نگار کو جانا ، نوای عشق خموشانه خوش تر است آن آشنای ره که بُوَد پرده دار کو ماندم درین نشیب و شب آمد ، خدای را آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو ای بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت آن پیک ره شناس حکایت گزار کو چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما آن خوش ترانه چنگیِ شب زنده دار کو ذوق نشاط را می و ساقی بهانه بود افسوس ، آن جوانی شادی گسار کو یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی چشمی کنار پنجره ی انتظار کو خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت ای سایه ! های های لب جویبار کن هوشنگ ابتهاج ( هـ . ا . سایه ) - دکلمه : پوریا بهارلو - www.instagram.com/pouriabahar ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید