روزی که اکبر عبدی پدرش روزه گرفت، او برای او آب می‌آورد. اما به جای اینکه آب را به پدرش بدهد، به اشتباه آب را بر روی سرش ریخت. پدر او از خنده شروع به خندیدن کرد و هر دو آن‌ها با هم به شدت خندیدند. این خاطره برای اکبر یک خاطره خنده دار و دلچسب بود که هر بوقت به آن فکر می‌کرد، خنده را فراموش نمی‌کرد.
ژانر:

پاسخ به

×