وانشات مافیای جونگ کوک عشق کودکی پارت ۶_

از زبان جبمین دودقیقه از رفتن گذشت که صدای کتک و زدن اومد ترسیدم رفتم جلو در که بازش کنم ولی نگهبان ها نزاشتن بعد پنج دقیقه صدا قط شد رفتم جلو در و با شدت بازش کردم اون دختر افتاده بود زمین و به خودش جمع شده بود کوک بالای سرش بود بیهوش شده بود بدون اینکه با کوک صحبت کنم دختر و بغل کردم و سریع به سمت اتاقش دویدم گذاشتمش روی تختش بعد رفتم دکتر خبر کردم دکتر جای زخم هاشو پماد زد و گفت که ازش مراقبت کنیم . خیلی ناراحت و اعصبانی بودم از دست کوک و از دست دختر چون بهش گفتم هرچی میدونه بگه ملافه رو روش کشیدم کنار لبش خون اومده بود روی تخت نشستم و با دستم خون رو از کنار لبش پاک کردم و از اتاق رفتم بیرون تا دارو هاش رو بیارم . از زبان جونگ کوک بعد پنج دقیقه که زدمش به خودم اومدم بیهوش شده بود جیمین اومد بغلش کرد و اون رو با نگرانی برد قلبم درد گرفت درست مثل وقتی که دیگه ایو رو ندیدم . این دختر خیلی شبیه ایو بود حرف زدناش نگاه هاش و اسمش ولی دلیل نمیشه که خود ایو باشه رفتم اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و به خاطراتمون فکر کردم ‌. از زبان ایو چشمام رو باز مردم جیمین بالای سرم بود تا منو دید گفت جیمین =بیدار شدی خوبی دردت کم شده ؟ ایو =اخ سرم یکم خوبم ولی تمام بدنم درد میکنه جیمین =دکتر گفت باید استراحت کنی بهت گفتم هرچی میدونی بگو چرا گوش نکردی ایو =اون اسم لونا رو اورد من ندونستم کیه گفت دروغ میگی منم بهش حرومزاده گفتم اخخخ جیمین =بشین چرا بلند میشی خوبی کجات درد میکنه ایو = اقای جیمین چرا نگران من هستید جیمین =عا ....چیزه ... چون اگه چیزیتون بشه من مسئول هستم ایو =خندیدم گفتم پس چرا اینقدر گفتنش رو طول دادی جیمین =بیا داروت رو بخور تا دردت کم بشه ایو = باشه :-) داروهام رو خوردم