پدر کوک وارد اتاق شد
اقای جئون =سلام دخترم
ایو =سلام اقای جئون
کوک =سلام پدر بفرمایید بشینین
اقای جئون =ایو دخترم من اینجا اومدم تا چیز هایی رو به تو بگم که شاید دونستنش واست خوب باشه .
ایو =بله
اقای جئون = کوک بهم گفت که لونا رو نمیشناسی من هم داستان رو از اول بهت میگم پدرت پدر تو نیست بیست سال پیش پدرت مرد و مادرت مجبور شد که بزور و اصرار با پارک ازدواج کنه وقتی که پدرت مرد تو تازه به دنیا اومده بودی قبل تو دختری به اسم لونا وقتی تو سه سالت بود پدر الانت اونو کشت دختر ده ساله بی رحمی که دختر خاله تو بود توسط تنفر پدرت کشته شد پارک پدر واقعیت رو خودش کشت و قبل مردنش مجبورش کرد تا به پدربزرگت بگه تا گروه مافیا رو به اون ببخشه پدربزرگت رو تهدید به مرگ خانوادش و خودش کرده بود بخاطر همین توی تمام سال هایی که پدربزرگت زندگی میکرد نقش پدر پارک رو بازی میکرد پدربزرگت برای همیشه افسوس اینکه چرا خانوادش رو به یه ادم بی شعور فروخت بخاطر همین هست که پارک هیچوقت هیچ محبتی به خانوادت و مادرت نداشت روز هایی که مادرت با پارک به گروه و جلسات میرفتن فقط بازی بود .پدربزرگت گروه مافیا رو به نام تو کرده بود که تو بعد پدر قلابیت پارک گروه رو اداره کنی ولی متاسفانه سند دست پارک هست بخاطر همین پارک قسط داره سند رو جعل بکنه و گروه رو به نام پسرش تهیونگ بزنم و اسم واقعی پدر قلابیت کیم سان شین بوده . اینا تموم چیز هایی بودن که باید میدونستی
وقتی اقای جئون تمام این حرف هارو میگفت قلبم درد میگرفت توی شوک بودم این چه زندگی بود که من توش بدون محبتی بزرگ شدم بعد تموم شدن حرف هاش ساکت بودم و چشمام رو بسته بودم یک دختر ده ساله رو کشته پدرم کی بوده اسمش چی بوده چرا چرا من باید با کلی تنفر زندگی کنم چرا
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت