وانشات مافیای جونگ کوک عشق کودکی پارت۱۶_

ایو =قراره کجا بریم دیگه کوک =یه رستوران میشناسم بریم اونجا نهار بخوریم بعد میریم یجای خوب کنار ساحل ایو =وای خدای من ممنون کوک بعد سوار ماشین شدیم طرف رستورانی که کوک گفته بود رفتیم رستوران خیلی شیک و باکلاسی بود از ماشین پیاده شدیم و به طرف رستوران حرکت کردیم نشستیم روی یکی از میز ها غذا سفارش دادیم و شروع به خوردن کردیم بعد خوردن با کوک از رستوران خارج شدیم تقریبا ساعت چهار عصر بود به طرف ساحل حرکت میکرد خیلی خوشحال بودم که قراره بریم ساحل من عاشق ساحل بودم ثدای ارامش بخشش و ملایمت ماسه های نرم و ملایمش کوک =خیلی خب رسیدیم پیاده شو از ماشین پیاده شدم نسیم ملایمی به صورتم خورد پام رو روی ماسه ها گذاشتم نرم و ارام بخش رفتم روبه روی دریا وایستادم و اروم گفتم =خدایا چرا باید گذشتم اینجوری باشه مگه من چیکار کرده بودم چرا باید پدرم قلابی باشه چرا باید پدرم رو نبینم چرا نباید اسمش رو بدونم داشتم حرف میزدم که دست های یه نفر دورم حلقه شد کوک =مهم نیست که توی گذشته چی شده توی حال زندگی کن یادت میاد گفتم اخرین سوالم رو باید جواب بدی ایو =ا..ره کوک منو برگشتون و توی چشمام نگاه کرد و گفت = دوست دارم تمام زندگی به پام ریخته شد انگار دنیا رو بهم داده بودن کوکی که رییس مافیاست کوکی که از یه پسر مهربون تبدیل به یه پسر خشن و عصبی تبدیل شده بود و با وجود من دوباره اون کوک شده بود گفت دوست دارم نتونستم حرفی بزنم پریدم بغلش و گریه کردم کوک =از حرفم نارحت شدی ایو =فکر میکردم توی دنیا کسی منو دوست نداره و بهم عشق نمیورزه ولی حتی یه لحظه به بودنت فکر نکردم من ادم خودخواه هستم مثل اون عوضیی (با گریه ) ایو =کوک کوک =جانم ایو =دوست دارم کوک منو بیشتر توی بغلش گرفت و گفت =دیگه نمیزارم ت