فیک اسمات تهیونگ pt3

تو کنسرت به طور شبیه ساز بهش شلیک کردم و همه جیغ کشیدن بعد از اون اتفاق دیگه تهیونگ پیداش نشد داشتم غذا درس میکردم که گوشیم زنگ خورد یونا : بله بفرمایید ته : یونا رییست فهمیده باید بیای یونا : ها ؟ چجوری :/ باش باش خدافس ته : خدافظ شب لباسامو جمع کردم صبح کله سحری رفتم فرودگاه وقتی رسیدم تهیونگ اونجا بود ولی چرا سیاه بود ؟ از سرش تا پاش مشکی پوشیده بود رفتم پیشش یونا : سلام خوبی ته : سلام الان وقت این حرفا نیست سریع بیا دنبالش رفتم شت ماشینشم مشکی بود // این از کجا اومده انقد عشق مشکیه یه نگا به خودم انداختم هعی روزگار من چرا مشکیم ؟ ولش توام وقت گیر آوردیا سوار ماشین شدیم و وقتی رسیدیم مامان و بابا و جینی اونجا بودن جینی پرید بغلم منم بغلش کردم و...... ( بعله دیگ همه رو بغل کرد فقط ما موندیم --___--) تهیونگ گفت که تو کره آدم می‌فرسته مرتیکه رو دستگیر کنن و یکی دوروز بعد خبر دادن که دستگیر شد ماهم برگشتیم کره خونه بودم که صدای دادو بیداد از بیرون شنیدم رفتم ببینم چخبره وای مادر این اینجا چیکا میکنه ؟ اوف رفتم جلو یونا : اهممممم اینجا چخبره ؟ ته : ماشینو پارک کرد جلو در خونت یونا : وات ؟ الان واس این دادو بیداد راه انداختی ؟ ته : اممم آره یونا : بیخود برو تو الان میام یونا : جناب نمی چی چی بفرما گمشو تا به چوخت ندادم ×: بله غلت کردم خدانگهدار یونا : گود بای
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید