شام خوردین و کوک تلوزیونو روشن کرد
مینا : ترسنــــــــاک ؟؟
کوک : آره بابا چته کر شدم آروم تر اه
مینا : مــــــــــن همینــــــــــــــــــــم
کوک : باشه باو غلط کردم اصن
مینا : اوک ببین باز تموم شد نگو ندیدم کی تموم شد
کوک : یادته ؟
مینا : بچه خر فرضم کردی ؟
کوک : ميگما چرا یهویی وحشی شدی ؟
مینا : وحشــــــــــــــی عمتــــــــــــــــــــــه
کوک : آخ گوشم باشه باو عممه
مینا : ببیــــــــــــــــن (احساس کر بودن میکنم)
* ۴ سال بعد *
کوک : الــــــــــــو
مینا : .........
کوک : چرا جواب نمیــــــــــــدی
مینا : ........
نگران شدم رفتم دم خونش هرچی آیفون زدم باز نکرد رفتم از مادرش کلید گرفتم درو باز کردم با چیزی که دیدم پاهام شل شد و افتادم
کوک : مینــــــــــــــــــااااااااااااااااااااااا
زنگ زدم اورژانس حالا فهمیدم ببخشیدش واسه چی بود
بردنش بیمارستان
کوک : حالش چطوره
پرستار : رفت کما
کوک : هــــــــــــــا ؟
اعضا اومدن مادرو پدرش اومدن داشتن سعی میکردن ارومشون کنن ولی فایده نداشت
کل شب تو بیمارستان بودم
خوابم نمیبرد همش میگفتم نکنه....نکنه
اه کوک موج منفی به خودت نزن اون بهوش میاد
تقریبا موقع ناهار بود که بهوش اومد ۲۷ ساعت تو کما بود
رفتم پیشش
شرایط : ۳۰ لایک ، فالو تا ۵۳۵
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت