رمان جزر و مد { پارت ششم }
جزر و مد { part 6 } - آقای دکتر حالش چطوره ؟؟ - خوبن خانم فقط تب داشتن مشکل خاصی نیست ایشالله امشب مرخص میشن نگران نباشید - میتونم ببینمشون ؟؟ - بله حتما ... بفرمائید در اتاقش رو باز کردم ... خیلی آروم خوابیده بود منم نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... رفتم نشستم کنار تختش و گفتم : ببخش همش تقصیر من بود ... - چرا گریه میکنید ؟ با شنیدن یه صدای ضعیف به خودم اومدم با ناراحتی گفتم : اگه دیروز کلاه و کت رو نمی دادید به من الان این طوری نمیشد ... - تصمیم خودم بود ... تازه الان که نمردم برام گریه میکنید خندم گرفت ... نمی دونستم چرا یه آدم میتونه اینقدر خوش قلب باشه ... شب که مرخص شد سعید رسوندش خونه و بعد برگشت که کارهای آخر فیلم رو با هم تموم کنیم - یاسی ... خیلی به این پسره توجه میکنیا حواسم بهت هست - عه !! تو هم چقدر حساس شدیا - چون خودم تجربه دارم ... سعید هیچ وقت از گذشته خودش حرف نمیزد و همیشه میگفت گذشته سیاه و دردناکی داشته منم چیزی نمی پرسیدم - چندین وقت پیش قبل از اینکه تو بیای ... آتوسا اینجا کار میکرد - پس چرا هیچ وقت به من که دوست بچگی هاش بودم نگفت ؟؟ - چون من نخواستم بدونی و تفکرت دربارش عوض بشه ... - آتوسا باهات چکار کرد سعید ؟ - در یه جمله ... زندگیم رو نابود کرد ... از چیزی که می شنیدم داشتم سکته میزدم به آرومی گفتم : میشه یکم بیشتر بگی ؟؟ - آتوسا ... مثل همین ضیایی تو دل من خیلی زود رفت ولی من اشتباه کردم اشتباه خیلی بزرگ ... چون اون داشت از من استفاده میکرد - چی شد بعدش ؟؟ برای چه کاری ؟؟ خیلی آروم بدون اینکه کسی متوجه بشه گفت : برای اینکه بتونه از تو انتقام بگیره ... ادامه دارد ... ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید