لطفا گزارش نده میخونی لذت میبری بعد گزارش میدی مگه مرض داری وااااامشب قراره جونگکوک با دوستاش بیاد خونمون به منم سپرده بود که لباس باز نپوشم منم قبول کردم زنگ زدم مایا دوستم قرار شد بهم کمک کنه که آماده بشم آخه این مهمونی برای کوک خیلی مهم بود مایا اومد خونمون داشتیم صحبت میکردیم که بالاخره رسیدیم به بحث لباس ی لباس باز از کمدم در اورد گفت این عالیه گفتم نه من به کوک قول دادم لباسم باز نباشه گفت اوووومم باشه پس اینو بپوش (ی هودی بنفش با ی شلوار چسب تا بالای مچم) قبول کردم گفت اول برو دوش بگیر رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون مایا گفت که موهامو ویو کنم منم موهامو خشک کردم بعد با کمک مایا موهامو ویو کردم بالاخره تموم شد خون رو هم جمع و جور کردم غذارو درست کردم کیک درست کردم (به به چه خانم خونه داری خخخ) همه ی کارا کردم دیگه کم کم داشت شب میشد لباسارو پوشیدم ارایشمو کردم فقط ی رژ زدم اما پر رنگ و مات بود مابا هم رفت مهمونا اومدن رفتم درو باز کردم اومدن داخل یکی از پسرا از همون اول چشش روم بود و این خیلی رو مخ کوک بود داشتم با پسره حرف میزدم که یهو کوک با لحنی که معلوم بود توش حرصه گفت ا/ت جان بهتره شامو بیاری فهمیدم که خیلی عصبیه برای همین سریع پاشدم رفتم سفر رو چیدم و اومدن سر سفره پسره دقیقا اومد نشست کنارم و خون کوک دیگه به جوش اومده بود یهو با دستش رونامو لمس کرد سریع پاشدم گفتم ببخشید من الان میام الکی به بهونه ی ی کاری رفتم توی آشپزخونه و دوباره برگشتم دوباره دستش گذاشت رو پام که یعو کوک دید داشت روانی میشد پاشد اومد سمتم و پسره گفت ببخشید میشه بری جای من بشینی میخوام پیش عشقم بشینم خلی عصبی بود پسره هم رفت شب شد بالاخره مهمونا رفتن کوک خیلی عصبی بود تو اتاق بودم داشتم موهامو شو
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت