66 _ فکه آخرین میعاد ( شهید ابراهیم هادی )
بسم الله الرحمن الرحیم راوی:علی نصرالله نیمه شب بود که آمدیم مسجد.ابراهیم با بچه ها خداحافظی کرد.بعد هم رفت خانه.از مادر و خانواده اش هم خداحافظی کرد.از مادر خواهش کرد برای شهادتش دعا کند.صبح زود هم راهی منطقه شد. ابراهیم کمتر حرف می زد.بیشتر مشغول ذکر یا قرآن بود. رسیدیم اردوگاه لشکر در شمال فکه.گردان ها مشغول مانور عملیاتی بودند.بچه ها با شنیدن بازگشت ابراهیم خیلی خوشحال شدند.همه به دیدنش می آمدند.یک لحظه چادر خالی نمی شد. حاج حسین هم آمد.از اینکه ابراهیم را می دید خیلی خوشحال بود.بعد از سلام و احوالپرسی،ابراهیم پرسید:حاج حسین بچه ها همه مشغول شدند،خبریه؟! حاجی هم گفت: فردا حرکت می کنیم برای عملیات.اگه با ما بیایی خیلی خوشحال می شیم. حاجی ادامه داد:برای عملیات جدید باید بچه های اطلاعات را بین گردان ها تقسیم کنم.هر گردان باید یکی دو تا مسئول اطلاعات و عملیات داشته باشه. بعد لیستی را گذاشت جلوی ابراهیم و گفت:نظرت در مورد این بچه ها چیه؟ابراهیم لیست را نگاه کرد و یکی یکی نظر داد.بعد پرسید:خب حاجی،الان وضعیت آرایش نیروها چه طوریه؟ حاجی هم گفت:الان نیروها به چند سپاه تقسیم شدند هر چند لشکر یک سپاه را تشکیل می دهد. حاج همت شده مسئول سپاه یازده قدر.لشکر ۲۷ هم تحت پوشش این سپاهه.کار اطلاعات یازده قدر را هم به ما سپردند عصر همان روز ابراهیم حنا بست.موهای سرش را هم کوتاه کرد.و ریش هایش را مرتب کرد.چهره ی زیبای او ملکوتی تر شده بود. غروب به یکی از دیدگاه های منطقه رفتیم.ابراهیم با دوربین مخصوص،منطقه عملیاتی را مشاهده می کرد.یک سری مطالب را هم روی کاغذ می نوشت. تعدادی از بچه ها به دیدگاه آمدند و مرتب می گفتند:آقا زود باش!ما هم می خواهیم ببینیم! ابراهیم که عصبانی شده بود داد زد:مگه این ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید